زمانی که میخائیل گورباچف، کمونیست اصلاحطلب و طراح پروسترویکا و گلاسنوست در سال ۱۹۸۵ برای بازسازی حکومت شوروی و اصلاحات ساختاری، دبیرکل حزب کمونیست شوروی شد، هرگز تصور نمیکرد که او آخرین دبیرکل حزب و اولین و آخرین رئیسجمهور کشور شوراها بشود. گویی تاریخ با او سر شوخی داشت.
همان زمانها بود که افسر جوان ۳۳ سالهای برای خدمت در اطلاعات خارجی کا.گ.ب به آلمان شرقی اعزام شد و از ۱۹۸۵ میلادی تا ۱۹۹۰ در رابطه تنگاتنگی با اشتازی آلمان شرقی قرار گرفت. اشتازی، سازمان اطلاعات و ضداطلاعات آلمان شرقی بود. همزمان با اتحاد دو آلمان پوتین به لنینگراد (سن پطرزبورگ) برگشت و با استاد سابق حقوق خود و شهردار نسل جدید سنپطرزبورگ، آناتولی سابچک، طرح دوستی نزدیک ریخت. سابچک نقش مهمی در معرفی پوتین به محافل معتقد به احیا و نجات روسیه کبیر داشت. ویژگیهای شخصیتی پوتین و شهرت او به داشتن میهنٔپرستی با سابقه نظامی-اطلاعاتی از دیگر عواملی بودند که منجر به توجه مسکو به او شد تا جایی که از ۱۹۹۶ پستهای مهمی در نهاد ریاستجمهوری یلتسین، همچون اف.اس.بی (کا.گ.ب تجدیدسازمانیافته) و نخستوزیری به او سپرده شد.
در آگوست ۱۹۹۹، یلتسین پوتین را به نخستوزیری روسیه منصوب کرد، بعد خودش استعفا داد و در نهایت، در شب سال نوی ۱۹۹۹، او را به عنوان رئیسجمهوری موقت معرفی کرد. در انتخابات مارس هم پوتین پیروز انتخابات شد .بسیاری از مردم معتقد بودند که یلتسین برای محافظت از خودش پوتین را به سمت ریاست جمهوری سوق داد. انتخاب ولادیمیر پوتین غرب و امریکا را دچار شوک کرد.
جنگ چچن، در حال پیشروی به سمت جنوب بود و محبوبیت یلتسین در حال کاهش. یکی از اولین اقدامات پوتین این بود که یلتسین را عفو کرد و به او «مصونیت از تحقیقات جنایی یا اداری، از جمله حفاظت از اوراق، محل اقامت و سایر داراییهایش در برابر تفتیش و ضبط» داد.
پوتین روسیه را در دوران پیچیدهای به ارث برد. او در شرایطی که روسیه دستخوش بحران همهجانبه ساختاری در حوزههای سیاسی، نظامی، اقتصادی و صنعتی بود و بحران امنیت اجتماعی بیداد می کرد، اعلام وجود کرد و با مدل حکومتی مشت آهنین بر بستر ناسیونالیسم روسی بر صحنه ظاهر شد. این اعلام وجود از سوی اقشار وسیعی از جامعه مورد حمایت قرار گرفت. حتی گروهی از نظامیان ارشد شوروی سابق برای احیا اقتدار روسیه به دور او جمع شدند.
پوتین و نسل او که از خانوادههای روشنفکر روسی نبودند، آنچه را که درباره موفقیت ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی به آنها گفته میشد باور داشتند، و تبلیغات را زیر سوال نمیبردند. او به ملیگرایی و میهنپرستی معروف است - ویژگیهایی که میتوان ردش را در دوران جوانیاش گرفت. زندگینامهای از پوتین که در سال ۲۰۰۰ در واشنگتنپست منتشر شده میگوید که او کتابهای افرادی را که روسیه را ترک کرده را نمیخوانده چرا که به نظرش خائن بودهاند.
شرایطی که پوتین در آن به قدرت رسید را میتوان به اوضاعی تشبیه کرد که منجر به برامدن رضاشاه در ایران شد. پوتین می تواند بازنماییای از رضاشاه روسی باشد که خود را مدافع احیای تمامیت ارضی کشور و تثبیت حکومت مرکزی اعلام میکند و در این مسیر روی آوردن به هرگونه خشونت را برای منافع ملی ضروری میداند و البته خب دستاوردهایی هم به همراه داشته است. اگر نگاهی به دو دوره اول ریاستجمهوری پوتین نگاهی بیندازیم میبینیم که تولید ناخالص داخلی روسیه ۷۰ درصد و سرمایهگذاریها ۱۲۵ درصد افزایش یافت. روسیه پوتین از این نظر خوششانس بود که کشور تا حد زیادی به نفت متکی بود. رشد GDP (تولید ناخالص ملی) روندی مثبت داشت و بهطور میانگین بالاتر از ۶درصد بود.
سال |
۲۰۰۰ |
۲۰۰۱ |
۲۰۰۲ |
۲۰۰۳ |
۲۰۰۴ |
۲۰۰۵ |
۲۰۰۶ |
۲۰۰۷ |
۲۰۰۸ |
رشد ناخالص داخلی |
۱۰ |
۷.۵ |
۹.۴ |
۳.۷ |
۲.۷ |
۴.۶ |
۷.۷ |
۸.۱ |
۶.۵ |
در ابتدای قرن، ۲۹درصد از اهالی روسیه زیر خط فقر بودند اما در سال ۲۰۰۷ این رقم به ۱۳درصد کاهش یافته بود. پوتین با تکیه بر میهنپرستی روسی و ترویج اندیشه ضرورت احیا موقعیت جهانی روسیهٔ ابرقدرت بخش بزرگی از جامعه روشنفکری روسی را گرد خود آورده بود، دقیقا شبیه وضعیتی که رضاشاه در آن دوران داشت و جمعی از تکنوکراتهای تحصیلکرده غرب، توسعهگرا و آرمانخواه با ایدههای بهسازی و مدرنکردن جامعه گرد او آمده بودند. در روسیه رسانههای دیداری و شنیداری دولتی با حمایتهای مالی خوانش خاصی از تاریخ را در اشکال و قالبهای هنری ترویج میکردند. ایده اصلی که در رسانهها دنبال میشد تمرکز بر «روسیه باستانی» با نگاه ضدغرب بود و روسیه تزاری و شوروی را هم هم راستا در همین زمینه نشان میدادند.
مشکلات ساختاری، عدم شفافیت مالی، فساد مدیریتی و اختلاس که در بدنه حکومت و اقتصاد شوروی ریشه دوانده بود و بعد از فروپاشی شوروی بدتر هم شده بود به نفع پوتین تمام شد. دقیقا شبیه همان اوضاع ایران اواخر قاجار و ناامیدی از ایدههای شکست مشروطه که مردم را به دنبال یک ناجی کشاند. در روسیه هم منجر به نوعی رضایت نسبی از حکمرانی پوتین شده بود به ویژه که اعتقاد به توانایی او برای احیای روسیه ابرقدرت نیز در میان مردم افزایش یافته بود.
حکمرانی پوتین همزمان با جنگ داخلی در داغستان و چچن بود. جنگجویان داغستانی و چچنی دنبالهرو وهابیت بودند و توسط عربستان سعودی حمایت مالی جدی میشدند. پوتین شخصاً فرماندهی عملیات آزادسازی بخشهایی از داغستان و چچن را برعهده گفت و بخش مهمی از رهبران چچن به مسکو پیوستند و گروهی دیگر فیزیکی حذف شدند. رمضان قدیروف که این روزها به دلیل حضور واحدهای نظامی چچنی در جنگ اوکراین مورد توجه رسانهها قرار گرفته پسر احمد قدیروف فرمانده سابق چچنی است که آن زمان از دولت مرکزی مسکو حمایت کرد و در جنگ با جنگجویان مخالف حکومت مرکزی روسیه فعال بود که همین هم در نهایت منجر به استقرار حاکمیت روسیه بر همه سرزمین چچن شد. گرچه احمد قدیروف بعدها توسط مخالفان ترورشد. و با جنگ دوم چچن، پوتین شهرت خود را به عنوان «مرد عمل» تثبیت کرد.
پوتین پس از حل و فصل منازعات داخلی روسیه و تقویت حکومت مرکزی در دو محور فعالیتهای هوشمندانهای آغاز کرد. ابتدا با کمک شخصیتهای مطلوب غرب و امریکا همچون میخاییل گورباچف خود را به عنوان رهبری قابلپیشبینی و اصلاحطلب با سوگیریهای دموکراتیک معرفی کرد. برخلاف این که نقش یلتسین در برامدن پوتین بسیار برجسته شده اما نباید از حمایتهای شایانی که گورباچف در مسیر قدرتگیری ولادیمیر پوتین به او کرد چشم پوشید. در دوره نخست ریاستجمهوری پوتین، گورباچف یکی از مشاوران او بود. باید توجه داشت که گورباچف روابط بسیار خوبی با رهبران امریکا و اروپا داشت. این رابطه قطعاً به نفع پوتین تمام شد به ویژه این که جدایی تقریبا بدون خونریزی مالداوی، لتونی، لیتوانی، استونی از شوروی و اتحاد بدون درگیری دو آلمان و انحلال پیمان ورشو، او را بسیار محبوب غرب کرده بود.
مهمترین مساله پوتین در راستای تمرکز بخشیدن به قدرت خود در داخل، مانعی به نام الیگارشی ساخته شده از دوران یلتیسین بود. الیگارشهای دوران یلتسین به طور فزایندهای به گسترش نفوذ سیاسی خود علاقهمند بودند. پوتین متوجه شد که توان حذفشان را ندارد، بنابراین با آنها معاملهای انجام داد. میلیاردرهای پساشوروی را که اکثرا با تصاحب داراییهای حکومتی شوروی در چارچوب خصوصیسازی! به ثروت رسیده بودند تحت زعامت خود گرفت و وارد یک به رابطه بده-بستان با آنها شد. ژوئیه ۲۰۰۰، به الیگارشها گفت تا زمانی که آنها از سیاست دوری کنند، او هم در تجارت آنها دخالت نمیکند. یعنی تا زمانی که او را به چالش نکشند یا از رئیسجمهور انتقاد نکنند کاری به کارشان ندارد. پس به این شرط، به آنها اجازه داد که قسمتی از داراییهای خود را در صنعت و اقتصاد روسیه سرمایهگذاری کنند و البته مالیات هم بدهند تا بدین ترتیب شامل قانون «از کجا آوردهای« نشوند. اما کسانی که این قاعده را رعایت نمیکردند مورد قهر و عضب پوتین قرار میگرفتند. میلیاردر سابق، خودروکوفسکی با تابعیت دوگانه امریکایی، سهامدار اصلی کمپانی نفتی یوکوس با ۱۵میلیارد دارایی شخصی بود که به دلیل فعالیتهای سیاسی و تلاش برای حمایت از جریان غربگرای تکنوکراتهای روسی مورد خشم پوتین قرار گرفت و ۱۰ سال از عمرش را در زندان گذراند و بخش زیادی از داراییاش را از دست داد. بعد هم که آزاد شد به لندن مهاجرت کرد. نسل اول میلیاردهای روسی دوران پسا شوروی از ۱۹۸۹ تا سال ۲۰۰۰ پدیدار شده بودند اما بعد از تثبیت قدرت پوتین نسل جدیدی وارد عرصه شدند که تحت کنترل مستقیم پوتین بودند و در ماجراهای الحاق کریمه به روسیه تعدادی از آنها در لیست تحریمهای امریکا قرار گرفتند.
یک جوک قدیمی متعلق به زمان شوراها وجود دارد که میگوید حکومت یک نفر را به دلیل توزیع کاغذهای خالی در میدان شهر دستگیر کرد. او در پاسخ به این سوال که چرا روی برگهها چیزی نوشته نشده است، گفته بود: «چرا زحمت بکشیم؟ همه همه چیز را میدانند.»
در روسیه امروز، هم گویا همه همه چیز را میدانند. وقتی معترضان، از حزب سیاسی دستنشانده ولادیمیر پوتین، به عنوان «حزب کلاهبرداران و دزدان» یاد میکنند، منظورشان چه کسانیاند؟ آنها به انبوهی از صاحبان دفاتر و پیمانکارانی اشاره میکنند که از ماشین رشوهگیری، رشوهخواری و سوداگری دولت روسیه تغذیه میکنند. اما در حزب شیادان و دزدان، دزد اصلی کیست؟ دولت؟
مقامات دولتی روسیه وانمود نمیکنند که دولت فاسد نیست. ویکتور چرکسوف، از اعضای سابق کا.گ.ب از سنپترزبورگ و نزدیک به پوتین در مصاحبهای با الپایس گفته بود: «پوتین به دزدی توجه چندانی نمیکند، زیرا او حساب می کند که همه دزدی میکنند.»
ماشا گسن که کتابی درباره پوتین نوشته، زندگی مارینا سالیه، یکی از رهبران جنبش دموکراسیخواهی روسیه را در سالهای آخر اتحاد جماهیر شوروی دنبال میکند. سالیه کسی است که شاهد ظهور اسرارآمیز پوتین در کمتر از یک دهه بوده است. سالیه شاهد این بوده که پوتین چه طور از یک فرد رده پایین KGB به ریاست کرملین رسید. او «مردی که زیاد می دانست» است. برای همین اکنون در تبعید خودخواسته در دهکدهای تقریباً خالی از سکنه در منطقه ای دوردست در روسیه زندگی می کند.
سالیه، زمانی که پوتین رئیس کمیته روابط خارجی در دفتر شهردار لنینگراد، آناتولی سبچاک بود، تحقیقاتی درباره او انجام داد. بازه زمانی آن درست قبل و بعد از کودتای ۱۹۹۱ است که منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد. در آن روزها مسکو به شدت دچار بحران مالی بود و برای تامین مایحتاج و خدمات عمومی پول کافی نداشت. برای همین ابزارهایی را در اختیار مقامات محلی قرار داد که به آنها امکان صدور مجوز صادرات میداد. ایده این بود که شرکتهای روسی با مجوز در ازای دریافت غذا و دارو یا پول خرید مواد خام - نفت، نیکل، الماس - صادر کنند.
به گفته سالیه، پوتین مجوزهای صادراتیای به ارزش یک میلیارد دلار را امضا کرده بود درحالی که کمتر از یک دهم آن یعنی 92 میلیون دلارش ثبت شده بود. اگرچه پوتین یک وکیل آموزشدیده بود، اما قراردادها از نظر قانونی بیاعتبار بودند، شرکتهای صادرکننده توسط او انتخاب میشدند، پورسانتهایی که به دست میآوردند به طور متوسط بیش از یک سوم ارزش قراردادها بود، و در ازایش هیچ مواد غذایی هم وارد نمیشد. در واقع ۹۰۰ میلیون دلار دیگر، به سادگی ناپدید شده بود. سالیه که آن زمان در شورای شهر سمتی داشت درخواست اعلام جرم علیه پوتین کرد اما هیچ اتفاقی نیفتاد و شش سال بعد او در برابر تهدیدی وحشتناک به حومه روسیه گریخت، در سکوتی کامل فرو رفت و حتی حاضر به گفت و گوی بیشتر با گسن هم نشد.
به عنوان سردبیر مجله روسی اسنوب، گسن یکی از اولین کسانی بود که ادعاهای تاجری به نام سرگئی کولسنیکوف را منتشر کرد. او مدعی شده بود که پوتین کنترل شخصی مجموعهای از شرکتهای سوئیسی را در اختیار دارد که میلیونها دلار کمکهای خیریه را صرف خرید تجهیزات پزشکی میکند اما پوتین از این پولها برای ساخت ملکی در ساحل دریای سیاه استفاده کرده است. تصاویر ساختمان اصلی که منتشر شده است، قصری به سبک نئوباروک را نشان میدهد که مملو از قالبهای طلایی پرآذین و نقاشیهای صحنههای شکار است.
از میان سه ویژگی مشخص دوران پوتین – دله دزدی، تحقیر و زهر - این آخری برای غرب برجسته است. تعداد ترورها گرچه به طور کلی زیاد است ولی نمیتوان آن را مستقیماً به پوتین گره زد اما وقتی سم جایگزین گلوله میشود، ظن دخالت دولت بیشتر میشود. آنا پولیتکوفسکایا، روزنامهنگار مخالف، قبل از اینکه به ضرب گلوله کشته شود (در روز تولد پوتین) مسموم شد. نامزد انتخاباتی که مسکو میخواست در انتخابات اوکراین در سال ۲۰۰۴ شکست بخورد با دیوکسین مسموم شد. یوری شچکوچیخین، نماینده لیبرال و روزنامهنگار تحقیقی مسموم شد و درگذشت. گسن معتقد است که مرگ آناتولی سوبچاک نیز ممکن است با سم بوده باشد.
گسن معتقد است وقتی الکساندر لیتویننکو از چنگ سرویس مخفی روسیه گریخت اما در خاک کشوری دیگر با استفاده از ایزوتوپ پولونیوم -که فقط در شرایط کاملاً کنترل شده در کارخانههای دولتی روسیه تولید میشود- به قتل رسید جایی برای شبهه باقی نگذاشت که پوتین باید شخصاً دستور مسمومیت در لندن را داده باشد.
ولادیمیر پوتین بیش از بیست سال است که عملاً رهبری فدراسیون روسیه را بر عهده دارد و بدون رقیب و اپوزیسیون جدی به احتمال زیاد در انتخابات ۲۰۲۴ میلادی و به دنبال قانون اساسی تغییر یافته بار دیگر هم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت میکند آن هم درحالی که هنوز رقیبی جدی برای او پیشبینی نمیشود. پوتین را باید نماینده گروههایی شدیدا ناراضی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و عظمتش تلقی کرد که فروپاشی را ناشی از توطئههای غرب و خائنین داخلی و بیکفایتی و عدم توانایی گورباچف در مدیریت بحرانهای سالهای پایانی میدانستند. پس از یلتسین بیمار و ناتوان، پوتین ورزشکار، افسر آموزش دیده اعتقادی کا.گ.ب و میهن پرست را قادر به متحد کردن روسیه و نشان دادن مشت آهنین تشخیص دادند. اما پوتین را باید درست شناخت، او انقلاب اکتبر را نوعی کودتای حکومتی برای ایجاد جامعهای آرمانی میداند که در کنار شعارهای سوسیالیستی و آزادیخواهی به سرکوب مردم پرداخته و به گفته او هزاران نفر قربانی حمکرانی بلشویکها و رهبری لنین شدند. پوتین آخرین تزار روسیه نیکلای دوم را بیکفایت میداند که به جای برخورد جدی با «انقلابیون و بلشویکها» مردم را سرکوب کرد. در عین حال پوتین معتقد هست که نظریه لنین در ساختارسازی حکومت شوروی اشتباه بزرگ تاریخی بوده و نظریه استالین در مورد خودمختاری جمهوریها واقعبینانهتر به نظر میرسیده است. بر حسب آنچه پوتین در سالهای اخیر به عنوان برداشتهایش از تاریخ بیان کرده، سرنگونی تزاریسم را به سود روسیه نمیداند و معتقد است که روسیه میتوانست از طرق سیاسی و نه تغییرات انقلابی توسعه پیدا کند. تشکیل حکومت شوراها را به نفع نه روسیه بلکه غرب میداند. از نظر پوتین شوروی همان سرزمین روسیه باستانی (تزاری) بود که به دلیل درک غلط رهبری بلشویکها و شخص لنین جمهوریها و ملتهایی بدون تاریخ در آن بهوجود آمد و فروپاشی آن باعث شد که روسیه نزدیک به ۴۰ درصد از مردم و اقتصاد خود را از دست بدهد.
خوانش ولادیمیر از تاریخ قرن نوزده و بیستم با تکیه بر پایههای فرهنگی و علمی دستاوردهای روسیه تزار و شوروی به ناسیونالیسم روسی و نژاد برتر منجر میشود که در آن همه دیگر ملل هم باید در چارچوب روسیه مقتدر دیده شوند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟